آلييس جووون آلييس جووون
درباره ما


خوشششش اومديييين نانازاي من.اميدوارم ازوبلاگم خوشتون بيا.موضوع وب من آزاده وهرچي تودلمه ريختم توش.ميخوام خوشتون بياد.ايشالا....

پیوند روزانه

تي شرت محرم طرح دار
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
دزدگیر دوچرخه
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


آلييس جووون

یک سال بعد:|
موضوع: <-CategoryName->

سلاامی یک باره برای اولین اپ تو سال جدید.پونزدهم فروردین(دو روز بعد از برگشت مسافرتی)چن بار نوشتمو و سند زدم اما به نظرم لوکس بلاگ ریز اختلالی داشتو بیخی شدم.امروز ساختو تنظیم وبلاگی که سفارش شده بودو انجام میدادم که یاد وبلاگ خاک خورده ی چندین چن سالم افتادم که گاهی با افراطی بازی روزانه تا ده عنوان مطلب ارسال میکردم و گاهی با تفریط چن ماه یه بار در وبو باز نمیکردم.با وجود اینکه شوق ذوق چن سال قبل حتی یه سال قبل نیس اما سعی میکنم وبلاگی که چن مدت قبل با هیجان ساختمو و ایمیل خاصشو درس کردم و پا برجا نگه دارم.دیروز تونستم فلش پلیری که مدتیه در تلاش برای راه اندازی تو اندروییدمم تنظیم کنم و برای اولین بار ملودی داخل وبو یه دور گوش کنم.خوندن مطالب و خاطرات که ذره به ذرهسرشار از دله و حس کنار اهنگ مورد علاقه تو پس زمینه وب حال خوبیه.با حواشی وقت نوشتن چن خط خاطره و دل نوشتو نگیرم.از عید شرو کنیم و ریز ریز میرسیم به امروز.عید امسال مثل سال قبل با مسافرت و شروع شد که قبلش برای خالی نموندن جای بازدید عیدمون یه سر رفتیم خونه مامانبررگ که خاله و فسقلاش اونجا بودن.نیم ساعتی نشستیمو در اخر با روبوسی خط جاده رو گرفتیم-پیش به سوی امام رضا-طی راه مشابه همه سال مسافرت نوروزی بودو اتفاق تو چشم برویی نیفتاد.سر راه یه سر به حضرت معصومه و خانواده داداشم زدیم.سه روز از عیدو تو قم گذروندیم.روز ششم بود رسیدیم مشهد(تو رانندگی عادی منهای سه روز موندن تو قم باس روز پنجم میرسیدیم مشهد که با رانندگی فوق بالای بابام شب روز ششم تو مقصد پیاده شدیم:-D )تو مشهد هم مث باقی روزای جامونده ی مسافرت عادی بود تا دو روز اخر که دعوا بین باباو یکی از مغازه دارا پی گرف.که اولین خاطره ی بزن بزن تو مسافرتمون ثبت شد.نمیشه گف بزن بزن ولی کمتر از اون نبود(من بابام مامانم رفتیم برا زیارت که مامانم سر راه پارچه دید.قصد خریدشو کرد.من و مامان رفتیم داخل مغازه و بابام طبق معمول موند کشیک بیرون مغازه:-D .مامانم پارچه و رنگ مورد نظرشو انتخاب کردو شاگرد مغازه پارچه رو برید و با مبارک باشه و غیره بسته کرد.مامانم پنجاهی داد به فروشنده.از جایی که به اندازه کافی پول برای خرد کردن پنجاه تومنی تو صندوق مغازه نبود فروشنده گف باید از مغازه های جوار حلش کنه.تو این بین دو تا مشتری اومدنو به دید نمایشگاه چن دور تو مغازه زدن.نیم ساعت تو مغازه با معرفی پارچه ها توسط مغازه دار به الکی مشتریا گذشت که در نهایت مامانم گف کارمونو حل کن بریم.فروشنده دید ما عجله داریم به دوتا مشتری بعدی گف اگه قصد خرید ندارین بفرمایین مشتریامو را بندازم.با بیرون رفتن اونا مغازه دار رو به مامانم گف راحت شدین مشتریارو پروندین.حین رفتن برای خرد کردن پول توهین به اقلیتا کرد.با شنیدن جمله ی اخر مامانم داد سر مغازه داره کشید که پارچه برای خودتو هف جدت پولو بده بریم.پارچه که تو پلاستیک دستم بود انداختم رو میز.مغازه دار با داد دوبرابر مامانم (با فرض اینکه دو تا خانم رفتن خرید و کس و کار پیشون نیس)گف نمیدمو پارچه بریده شده و فلان فلان.بین بحث بابام وارد شد که دلیل داد و دعوا رو بفهمه متوجه توهین شد.پولو که دست پسره بود قاپیدو گف عن خوردی با تربیت کنندت پارچه رو بریدی.دعپا شدت گرف که با اومدن صاحب مغازه و پادرمیونیش و معذرت خواهی شاگرد مغازه مسعله رفع شد).بعد این ماجرا دو روز مشهد بودیم و دوازدهم از امام رضا وداع کردیم.با عزم بابام یه روزه رسیدیم اردبیل.یه دور خونه ی مامانبررگم برای دادن سوغاتا و دیدنش بعد سیزده روز رفتیم.از روز چهاردهم روزای معمولی شروع شد.دو هفته بعد خ عروسی دختر عمم بود که دو سال قبل به مراسم عقدش رفته بودیم.برای حنا بندان لباس لازم نبود و تنها نیاز برای شب عروسی(کفش و پیراهن) شد. حنابندون خوب گذشت اما عروسیه روز بعد(پنجشنبه)،عن شکل.با حاضر شدن و رفتن و بکوبو برقصه اوایل مجلس تا مشکلی که وقت شام به وجود اومد مجبور شدیم برگردیم خونه.برای شنبه کنفرانس ریشه انقلاب با موضوع نقش زنان در پیروزی انقلاب اسلامی داشتم که دو روز قبل مراسم مطالبو گرفته بودم (روز دوشنبه برای خرید کفش رفته بودیم سر راه تحقیقو از کافی نت با یه تیر دو نسون زدیم:-D ) شرو کردم به خوندن و نوشتن روی کاغذ.شنبه سه درس کلاس داشتن که ریشه انقلاب اخریش بود و وقت کافی برای مرور دوباره موضوه تحقیق وجود داشت.ساعت پنج سر کلاس نشستیم.استاد کمی درس دادو اسامی و از الف تا جایی که فرصت شد خوند.یکی یکی پای تخته برای ارایه کنفرانس رفتیم(برعکس کنفرانس قبلی که بد وضع گذشت.اینبار کاملا رلکس بود.دلیلشو حالا و حالام نتونسم کشف کنم).باقی افرادی که وقت برای دادن کنفرانسشون نبود قرار شد روی برگه امتحان ورقه های تحقیقشون ضمیمه شه. با نزدیک شدن امتحانا و رسیدن فرجه ها کلاسا تعطیل.سه تا از درسایی که پش سر هم تو سه روز افتاده بودن خوندم.امتحانا رو دادیم و با معدل 16/77 پایانیه ترمو امضا کردیم.تمومی امتحانا با شروع دو روزه ی رمضون بود(رمضون امسال مثل نوروزش مث همه سال گذشت با یه اتفاق.اینکه داداشم سنگ کلیه داشت و یه هفته بابتش رفت و امد به دکتر داشتن و در نهایت سنگ شکنی کردن).امسال علاوه ی کلاس طراحی که سالای قبل دنبالش بودم،فکر رفتن به باشگاه هم اضافه شده بود که در نهایت موفق به ثبت نام تو کلاساش نشدم و رو کلاس طراحی تمرکز کردم.مث سالای قبل دنبال اموزشگاه بودم که نهایتا شماره از نت پیدا کردمو زنگ زدم و ادرسو شرایط گرفتم.حضوری برای ثبت نام رفتیم که گفتن از اول تیر کلاسا شرو میشه.گذشتو با زنک زدن از طرف موسسه ی هنری کلاسا دو روز به عید فطر شرو شد.سه جلسه از کلاسا رو رفتم.از جایی که هدف اصلیم از شرکت تو این کلاس،طراحی چهره بود جلسه سوم دربارش از استاد سوال کردم که گف طراحی چهره ندارن.دلیلی به ادامه و هدر کردن وقت و هزینه پای کلاسی که نوک سوزن علاقه ای بش نداشتم نبود.با دادن پول سه جلسه،قرار به این شد ترم پاییزه تو کلاس چهره شرکت کنم.روزا گذشت تا هفت روز قبلی که داداشمو خونوادش بعد از سه سال اومدن.بر عکس سه سال قبلی که با توجه به جو بد خونه داداشم تو خونه بند نمیشد و امسال بیشتر اوقات تو خونس و فقط دعوتایی که از فک و فامیل داره میره.جمعه این هفته بعد از چندین سال ما+داداش و خانوادش+خاله و فسقلاش-داییم خونه مامانبررگم بودیم(دلیل نبود داییم این بود:پنجشنبه قرار شد بریم بیرون و اینبار هرکی برای خودش ظرف غذا بیاره.که خالم گف چرا باید هر کی خودش بیاره گف نمیاد و به دلیل کمبود جا قرار شد نریم بیرون اما ناهار خونه مامانبزرگ مث هر هفته دایر بود.به داداییم که برنامه ریز اصلیه گفتیم و ایشون با خیال اینکه جمعه یه سره کنسل شده با دوستش قرار گذاشته بودن جمعه با هم باشن به این ترتیب جمعه این هفته با نبود خانواده داییم گذشت).دیروز دختر خالم که عروسی پسر بزرگشه کارت دعوت حنا بندان و عروسی اورد.مراسمش چهار شنبه پنجشنبه این هفتس.لباسا امادس و ساعت شماری برای رسیدن چهارشنبه مونده برامون.اخبارو صوانح برجسته ی چن ماه نبودم این بود.عمری بود و حوصله ای دوباره سرو پامیزنیم به وب.بای تا درود



نوشته شده توسط :آلييس | لينک ثابت |یک شنبه 24 مرداد 1395برچسب:وبلاگ,وب,بلاگ,لوکس بلاگ,آلییس,الیس,آلیس,الییس,عید,دعوا,عروسی,دانشگاه,کنفرانس,معدل,امتحان,حنابندان,عروسی,|



موضوعات

لینک دوستان

هاست ویندوز" style="text-decoration: none"> هاست ویندوز
هدفون بی سیم نیا" style="text-decoration: none"> هدفون بی سیم نیا
سرور vps" style="text-decoration: none"> سرور مجازی
می‍‍ــــ ــ ــ ــ ‍ـ‍هـ ــ ــ‍ن چت
****عشقولانه****
niki*****shaparak
خرید ساعت مچی
عـــ ــســـ ـــــ♥ــــــل وبــــ ـــ ــ
امیرصمیمی8
اسمون و دلدادگی
زندگی زیباست
عشق و نفرت
نادیا
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داريم دييگه و آدرس aliiscalimero.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

شهريور 1395
مرداد 1395
اسفند 1394
دی 1394
آذر 1394
آبان 1394
آذر 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
اسفند 1391


نویسنده وبلاگ :

آلييس

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com